دل نوشته ای برای آقای تنهایی
سلام اقای تنهایی دلم از نبودنت نمی توانم بگویم خون است اگر بگویم دروغ گفته ام چرا که زمان های زیادی را بدون یاد تو سر می کنم آقا امده ام بگویم شرمنده ام به خاطر تمام دل مشغولی هایم که تو را از من دور کرده است آقا چه به روز ما آمده که تنها در روز تولدت یادمان می اید که هستی و حال در همین یک هم که یادمان می اید که هستی چه می کنیم می آییم در خیابان مرد و زن در کنار هم با هم برخورد می کنیم خیالمان هم نیست جشن می گیریم ودست به هر کاری می زنیم که خوش بگذرد ولی غافل از این که ایا این کارها اماممان را خوشحال می کند یا نه ما هر کاری می کنیم جز کارها یی که یک منتظر واقعی باید انجام بدهد چرا در این روز نیاییم دلیل غیبتت را باز کنیم و برای آن راه حل پیدا کنیم چرا که جشن زمانی جشن است که صاحب مجلس از آن راضی باشد و در آن جشن حضور داشته باشد حال آنکه جشن تولد وقتی معنا پیدا می کند که که خود فرد در مجلس باشد به امید روزی که بشناسیمت و با شناخت کامل برایت جشن بکیریم انگونه که در شان یک امام باشد